loading...

آوانگارد...AVAANGAARD

    گفتگو با اشکان شاپوری از آن فرصت هاییست که به سختی بدست می آید...این نویسنده.شاعر و کارگردان شخصیتی جذاب و حرف های بسیار شنیدنی دارد اما زیاد با مصاحبه رابطه ی خوبی برقرار نمی کند و به

 

 اشکان شاپوری

گفتگو با اشکان شاپوری از آن فرصت هاییست که به سختی بدست می آید...این نویسنده.شاعر و کارگردان شخصیتی جذاب و حرف های بسیار شنیدنی دارد اما زیاد با مصاحبه رابطه ی خوبی برقرار نمی کند و به سختی تن به گفتگو می دهد...در یکی روزهای بارانی پاییز سال نو د و یک بالاخره راضی اش کردیم و پس از مدت ها دعوت ما را پذیرفت و با آوانگارد به گفتگو نشست.

اشکان شاپوری در این گفتگو از روحیات این روزهایش گرفته تا جهان مدرن و فیلم تازه اش می گوید. ناگفته نماند که دو سال گذشته فیلم "بینوایان" با استقبال مخاطبان و منتقدان در چند جشنواره ی خارجی روبرو شد.فیلم برداری فیلم تازه ی این شاعر نویسنده ی مولف و کارگردان با نام "سرباز و دریا" ( که بصورت سیاه و سفید ضبط شده) به تازگی به پایان رسیده و این روزها مراحل تدوین را سپری می کند و مراحل آهنگسازی اش را در استانبول می گذراند.

 

اشکان شاپوری

 

 

جناب شاپوری دوست دارم برای اولین سوال به سراغ یکی از نوشته هایتان بروم...در یادداشت تازه تان که به مناسبت روز تولدتان در سال گذشته به انتشار رسید نوشته بودید برای زنده ماندن سراغ نوشتن شعر و قصه رفتید خیلی دوست دارم نظرتان را درباره ی این موضوع بدانیم ؟

 (می خندد...) نوشتن قصه و فیلم نامه،سرودن شعر و فیلم ساختن زندگی من را طولانی می کند تا وقتی تمام شوم می نویسم و فیلم می سازم....همین.

 اشکان شاپوری

 

 

اشکان شاپوری

 

آقای شاپوری سرباز و دریا به تلخی فیلم قبلی تان بینوایان نیست شاید این طور باید بگویم که فیلم ترسناکیست چون داستان ترسناکی دارد (برادری که خواهرش را در دریا خفه می کند....) از طرفی به لطافت و احساسی فیلم قبلی تان بینوایان نیست بسیار تند و تیز و بی رحم است اما دغدغه های همیشگی شما مثل روابط انسانی.خانواده و عشق و امضاها و ایدئولوژی شما در آن مشخص است و در آن موج می زند شما پس از ساخت فيلم «بینوایان»، وقتي روي فيلمنامه ی سرباز و دریا كار مي‌كرديد، قصد شما اين بود كه ديدگاه‌ تند و تيز و بي‌رحمانه‌تان را نشان دهید یا خیر؟

 

باید راحت بگویم اینکه الان در سوالت می گویی امضا و ایدئولوژی دشمنان من را بیشتر  کردی..(با خنده) یادم می آید سرباز و دریا در سال 1386 قبل از بینوایان نوشته شد و سن و سالش بیشتر از بینوایان که در سال 1388 نوشته شده است... فقط بینوایان زودتر از سرباز و دریا تولید و ساخته شد اما در جواب سوالت باید بگویم تئوری مولف یعنی همان موتیف ها امضاها و نشانه ها برای من در هر قالبی که جذاب و مناسب باشد به کار می آید و محدودم به یک لحن،فرم و فضا نمی کند حالا این تئوری در بینوایان در قالب دیگری اجرا می شود و در سرباز و دریا در قالب دیگری اما تارو پود همان است....به نظرم یک فیلم ساز مولف همیشه یک فیلم را می سازد یک شاعر صاحب سبک یک نوع نگاه را شعر می کند مگر کار مولف غیر از این است؟  قالب و اتمسفر سرباز و دریا با فیلم قبلی ام فرق می کند،در بینوایان نگاه آرام تری داشتم اما در سرباز و دریا ملتهب ترم نگاهی به دور و برت بیانداز آینده ی پر التهاب تری را می بینم.

 

اشکان شاپوری

 

 

 

تماشای بینوایان مخصوصا در انتها بسیار سخت بود پایان بندی فیلم بسیار تلخ است در اصل شما درد و رنج یک خانواده را بسیار رئال نشان می دهید و خیلی ها بر این باورند که نباید پایان بندی بینوایان انقدر تلخ و رنج آور بود...نظر خودتان به عنوان نویسنده و کارگردان بینوایان چیست؟

نظر خیلی ها که مسلما کارشناسی هم نبوده برای من مهم نیست و نبوده...می توانند فیلمم را نبینند...مهم این است که فیلمی بسازم که سکانس هایش هیچ گاه از یاد مخاطب نرود،من دوست ندارم که مخاطبم شاهد درد و رنج در فیلم هایم باشد و بین فیلم هایی که تا به حال ساختم (بینوایان) بیشتر غمش را بر روی شانه های تماشاگر می گذارد همیشه سعی کردم از سانتی مانتالیسم فاصله بگیرم،اما قصه بینوایان را به جایی می برد که به درد و رنج ختم می شود و این واقعیت زندگی همان زندگی که شوخی ندارد.

 

بینوایان اشکان شاپوری

 

 

دوباره به سراغ فضای فیلم هایی مثل بینوایان می روید؟

فعلا نه،باید قصه ای به ذهنم برسد که بیشتر از بینوایان دوستش داشته باشم فعلا دوست دارم زانرهای دیگر را تجربه کنم...هر چه قدر که فکر می کنم می بینم داستان بینوایان در عین سادگی عمیق است و سال ها طول می کشد تا فیلم نامه ی بهتری بنویسم که هم پای بینوایان باشد،شاید ده سال بعد از تولد بینوایان نگاه دیگری به این قصه اش داشته باشم.

 

اشکان شاپوری 

 

درباره ی فیلم قصه ی هر شب مادربزرگم... برایمان تعریف کنید؟ همانطور که از اسمش پیداست و به گفته ی خیلی از دوستان نزدیکتان مثل اینکه قصه ایست که مرحوم مادربزرگتان برایتان در کودکی تعریف می کرده؟

قصه ی هر شب مادربزرگم شخصی ترین فیلم من است یک فیلم شخصی و بی ادعا، ساختن این فیلم وفا کردن به قولی بود که به مادربزرگم داده بودم،باید آن را می ساختم چون قول داده بودم و هیچ گاه در زندگی ام بدقولی نکردم... وقتی بچه بودم مادربزرگم این قصه را برایم تعریف می کرد تا خوابم ببرد... او می دانست که من دیوانه ی فیلم سازی هستم و همیشه بعد از اتمام قصه می گفت: هر موقع کارگردان شدی این قصه را بساز با اینکه مادربزرگم دیگر نیست و این فیلم را ندید اما در خلوتم آرامش دارم که بالاخره قصه ای که دوست داشت را مقابل دوربین بردم و ساخت..قصه ی هر شب مادربزرگم تنها فیلم من است که تئوری مولف در آن نقشی ندارد و یک فیلم آزاد از فکرهای من است.

 

اشکان شاپوری

 

در دو فیلم قبلی تان قصه ی هر شب مادر بزرگم و بینوایان به هیچ عنوان  به ارتباطات مدرن مثل اینترنت...تلفن همراه و.... اهمیتی ندادید اما در سرباز و دریا  گوشی موبایل خودش تبدیل به کاراکتر شده؟

داستان ها و جنسشان با یکدیگر فرق داشته اند....این را هم بگویم گوشی تلفن همراه در بیشتر فیلم ها یک کاراکتر و عنصر مهم است،این روزها در حال نوشتن فیلم نامه ای هستم به نام (شیوا) که اگر گوشی در آن وجود نداشته باشد قصه ای رخ نمی دهد همین گوشی باعث عاشق شدن،باعث شک و در انتها باعث قتل می شود،اما در سرباز و دریا هر چه قدر که به پایان و باز شدن گره ها و  کرایمکس فیلم نزدیک می شویم  از آن استفاده می کنم...خود من کسی هستم که تلفن همراهم یک لحظه از زنگ و پیام خلاص نمی شود،چند وقت پیش در دفترم بودم و دیگر تاب جواب دادن را نداشتم و کلافه شده بودم گوشی را به سطل زباله انداختم و پس از مدتی پشیمان شدم و دوباره برش گرداندم تا بیشتر اعصابم را خورد کند (می خندد)...ببینید مدرنیته تا چه اندازه اعضا ساخته حالا این اعضا می تواند به اعضای خوب خانواده تبدیل شود و شاید هم بد البته این را هم بگویم ما نسلی هستیم که بدون گوشی و اینترنت به بلوغ رسیدیم و بزرگ شدیم.

 

 

 اشکان شاپوری

 

 

به نظر شما که بیشتر در فیلم هایتان به اصول و سنت پایبند هستید،اینترنت و حساب های کاربری مثل فیس بوک و... تا چه اندازه مفید هستند و تا چه اندازه متضرر؟

ببینید من اصلا انسانی نیستم که ضد مدرنیته باشم اما به این ایمان دارم که هر پدیده ی تازه ای بر روی کهنه سوار است یعنی همین مدرنیته هم سوار بر سنت هست... من خورده نمی گیرم به کسانی که حساب کاربری در فیس بوک دارند و وقتشان را به آغوش اینترنت می سپارند چون بخش عمده ای از نسل جوان به این پدیده ها آغوش گرمی را وا کرده اند،اما با شک به آینده اش نگاه می کنم فیس بوک می تواند به چیزهای دیگر و ساده تری تبدیل شود این ادامه می تواند یک اینترتیمنت سیاه برای جوامع محدود باشد... نمی دانم اما حدس می زنم دوره ای در راه است که همه چیز خلاصه در اینترنت و کلیک هایش مثل لایک می شود و حتی می تواند پولساز باشد و به خیلی ها شهرت بدهد خب نسل جوان و برخی از هنرمندانی که نتوانستند در مسیر واقعی به شهرت برسند و موفق شوند می توانند از همین حساب های کاربری احیا و دیده شوند شوند و حداقل با حاشیه یا هر چیزی مدتی به یک شهرت بی دوام  برسند و حتی بزنس های خوبی را در دنیای تبلیغلات انجام دهند، حتی در این صفحات با چهره های مجازی هم طرف خواهیم شد که به اندازه ی یک هنرمند معروف باشند... این نوع صفحات اگر به درستی از آن ها استفاده شود که در سرزمین ما نمی شود،می تواند یک سری معایب داشته باشد و در کنارش ضررهای بی شمار و بی فرهنگی... حتی بالو پر دادن به کسانی که هیچ سوادی در هنر ندارند...شبه خواننده ها و شبه بازیگرانی که با این صفحات بالا می آیند و به شهرت می رسند نفسشان بند به این صفحات می شود و اگر این صفحات نباشد از بین می روند و دیگر حتی کسی نامشان را به خاطر نمی آورد چه برسد به اینکه کارشان را دنبال کند...یکی از دریغ های من این است که دوران روزنامه به پایان برسد،کمی فکر کنید هر چه قدر که جلوتر می رویم اخبارها در اینترنت جولان می دهند این باعث می شود که روزنامه ها مجلات و خیلی چیزها در اینترنت لانه کنند.

 

شما هیچ وقت به دنیای مجازی مثل فیس بوک و کلا سوشال مدیا نیامدید قصدی ندارید؟ شاید برای شما که یک هنرمند شناخته شده هستید لازم باشد اینطور نیست؟

تا به امروز برای من جذابیت نداشته و لازم هم نبوده آینده را نمی دانم اما همیشه دوست داشتم بدون فضای مجازی خودم را بسنجم که در این راه موفق بودم خوشبختانه فضای مجازی نقشی در کارنامه ی شناخته شدنم ندارد... نمی خواهم شناخته شدنم به این صفحات  سنجاق شود این صفحات شما را عمومی می کند همان طور که خودت می دانی من همیشه از عمومی کردن فراری بودم شاید یکی از دلایل نیامدنم همین است.

 

خب شاید دوستان قدیمی داشته باشید که گمشان کردید این نوع حساب های کاربری می تواند کمکتان کند تا پیدایشان کنید؟

دوستان من مثل خود من هستند و صفحات اینترنتی ندارند... (می خندد)

 

عشاق قصه ها و ترانه های شما و حتی باید بگم شخصیتهای اصلی فیلم هایی که تا حالا ساختید همه و همه ویژگی های مشترکی دارند آیا شبیه خود شما هستند؟

تمامی شان به اعماق روح و ذهنیت من پیوند دارند،اما هیچ شباهتی به من ندارند من با تجربه های عمومی تری که کسب کرده ام خلقشان می کنم.فقط فرق من با آنها در اینجاست که من با زندگی واقعی روبرو هستم هم با جنبه ی شخصی اش و هم اجتماعی...آن ها در ذهن من پرورش یافتند و زندگی می کنند اما هیچ کدامشان شباهتی به خود واقعی من ندارند.

 

آقای شاپوری شما که از چهره های شاخص دهه ی اخیر هستید می توانید به صورت آسیب شناسانه نظرتان درباره ی سینما و موسیقی اینروزها را بگویید؟

نمی توانم کلی بگویم اما خلاصه اش می کنم....با اینکه آلفرد هیچکاک دوست داشتنی هیچ گاه فیلم ساز محبوب من نبوده اما جمله ای دارد که بسیار دوستش دارم  هیچکاک می گوید برای ساخت یک فیلم خوب به سه چیز نیاز داری فیلم نامه، فیلم نامه، فیلم نامه....فقدان فیلم نامه ی ناب لطمه ی بزرگی به سینمای این سرزمین وارد کرده اگر بخواهم آسیب شناسانه به ماجرا نگاه کنم به علاوه ی ممیزی ها و شرایط موجود تعداد فیلم نامه نویسان صاحب نگاه در سینمای ایران بسیار کم بوده درام و ترازدیک از سینمای ما فاصله گرفته، بیشتر متن ها تبدیل به انشا شدند و کارگردانی ها نیز به شدت تلویزیونی هستند... ما در سینما با لانگ شات طرفیم و حس نفیس نگاتیو که از سینمای جهان گرفته شد،من اگر می دانستم روزی نگاتیو می خواهد جایش را به دیجیتال و دکمه بدهد قطعا کارگردان نمی شدم و یا به نویسندگی ادامه می دادم یا کار دیگری را انتخاب می کردم،البته باید بگویم که نسبت به هم نسلانم در این راه خوش شانس تر بودم،در سال 83 فیلم کوتاه 16 میلیمتری ساختم به نام (باران ایثار) که با تمام کمبودهایش حسش را دوست دارم و اما درباره ی موسیقی زیاد روزگار خوشی را برایش نمی بینم در این سرزمین  شبه خواننده ها روزانه تولید می شوند و سطح کیفی آثار موسیقی این روزها رو به نزول رفته و فکر می کنم در سال های آینده شاهد فاجعه ترین صداها،ملودی ها و ترانه ها باشیم به نظرم تولید کارهای ریتمیک و تاریخ مصرف دار بیشتر می شوند و شبه خواننده ها فقط  برای یک منظور کار تولید می کنند: کنسرت و برنامه متاسفانه ترانه ها فاقد رفتارشناسی شاعرانگی و زیبایی شناسی هستند ملودی ها متکی بر تنظیم های سمپل شده و یکنواخت شدند یعنی بگذارید این را بگویم اصلا کارها ملودی ندارند و برخی از آهنگسازها و تنظیم کننده های جوان امروز نمی دانند پارتیتور چیست؟!  پس نمی توانیم به هر کسی بگوییم آهنگساز،به دسته بندی کردنشان هم اعتقادی ندارم چه زیر زمینی چه روی زمینی تعداد کارهای بد زیاد است و تعداد کارهای حرفه ای و خوب بسیار کم، به نظر من هر کسی ترانه سرا آهنگساز و تنظیم کننده نیست به هر کسی نگویید آهنگساز...حتی اگر کارهایش اجرا شود و حتی هیت و یا مگا هیت شود که این را هم بگویم کارهای هیتشان هم ماندگاری ندارد و اگر یک مدتی سینگلی ریلیز نشود سریعا فید می شوند ... تعداد این شبه خواننده ها،ترانه سرایان،آهنگسازها و تنظیم کنندها رو به افزایش است و متاسفانه اصلا دوران روشنی را برای مارکت موسیقی نمی بینم و لطمه ای که این نوع کارها به این سرزمین خواهند زد نسل جوان است،نسل جوانی که با موسیقی بزرگ می شود و در هر جایی که باشد می تواند آن را گوش دهد و آن را الگو کند من همیشه گفته ام که تاثیر گذاری موسیقی بیشتر از رشته های هنرهای دیگر است و آن هم به خاطر موجود بودن و تایم سه چهار دقیقه ای آن است،به خاطر همین موضوع وقتی موسیقی و کلام مسموم باشد نسل جوان که از چهارده پانزده سالگی در حال فهم زندگی روابط عاطفی و دوستانه و اجتماعی است مسموم خواهد شد و با آن کلام ها خاطره سازی می کند با آن کلام ها خودش را در کاراکتر یک عاشق یا یک فرد معترض می بیند و مشکل آغاز می شود.

 

می توانید بگویید چطور می توان خوشبخت بود؟ نظر اشکان شاپوری در رابطه با خوشبختی چیست؟

(کمی مکث می کند...) به نظرم خوشبختی نسبی است ما هر کاری هم که کنیم نمی توانیم کاملا خوشبخت باشیم ...انسان نمی تواند کاملا خوشبخت باشد،اینکه شما بگویی کاملا خوشبختم دروغ محض است.

 

نظرتان درباره ی موفقیت انسان چیست؟

یاد جمله ای از ارنست همینگوی افتادم که می گفت:برتری نسبت به شخص دیگری افتخار و موفقیت نیست برتری نسبت به گذشته ی خود افتخار و موفقیت است.

به نظرم انسان زمانی موفق است که از خود دیروزش یک قدم جلوتر رفته باشد این یعنی موفیقت.

 

باز هم برگشتیم به مدرنیته...نظرتان راجع به مدرنیته چیست؟ چقدر بر جامعه امروزی و زندگی انسان تاثیر گذاشته؟ آیا جای سنتها را گرفته؟ آیا مدرنیته آرمان خواه است؟

به نظر من مدرنتیته ارتباط مستقیمی با جامعه دارد... اما نمی تواند جای سنتها را بگیرد،مدرنیته نمی تواند فرهنگ بسازد،مدرنیته نمی تواند برای فرد تصمیم بگیرد،اما می تواند دهن کجی به فرهنگ کند،مدرنیته مردم را نمی فهمد، نان را نمی فهمد،عشق را نمی فهمد، اصلا اخلاق را نمی پذیرد.مدرنیته کارش تحول است، کاری با عشق، آرمانها و صداقت ندارد،چون خلقش بر پایه بزنس سوار بوده و هست...تحولات مدرنیته اخلاقی نیست بلکه تحولات تکنولوژیک است،مدرنیته نمی تواند عاشقانه ای را از من بگیرد یا به من بدهد،پس مدرنیته نمی تواند آرمان خواه و آرمان ساز باشد مدرنیته تحول است...پیشرفت تکنولوژیک .

 

 

 

اشکان شاپوری

 

جناب شاپوری  شما در طول دوره هنری تان  همیشه کار کردید و در شرایط خوب و بد هم  فعالیت عمده ای داشتید این مسئله اذیتتان نکرده؟

واقعیتش این است که من نمی توانم بیکار بمانم نمی توانم ننویسم و کار نکنم ...به رقم تمام کمپلکس ها.تنگ نظری ها.حسادت ها و دشمنی ها همیشه بوده ام . یک چیزی در وجودم هست که همیشه روشن بوده و آن چیزی نیست جز عشق... عشق به نوشتن و ساختن فیلم از دوران کودکی تا به امروز که به سی سالگی نزدیک می شوم نمی توانم بیکار بمانم، از کاهلی بدم می آید، هر بار که سر صحنه فیلم هایم هستم به فیلم بعدی ام فکر می کنم و راجع به آن صحبت می کنم ،بنظرم بیکاری نابود کننده است تنها کاریست که بدون استراحت است.

 

 

توهم غلطی که برخی از منتقدان می گویند اشکان شاپوری نباید در آثار عاشقانه اش اجتماع و جامعه را وارد کند چیست؟

وقتی هنرمند باشی زندگی با پیرامونت سخت تر از دیگران می گذرد.هنرمند از پیرامونش تاثیر می گیرد.جهان من، تفکر من و پیرامون من در قصه ، شعر، رمان و فیلمیست که می نویسمو می سازم و این نکته را یادمان نرود، که جامعه ارتباط مستقیمی با روان انسان دارد و روانو روحیه هست که انسان را می سازد.هنرمند باید هنرمندانه  به ناهنجاری ها نگاه کند و اگر اثری را خلق می کند باید پیشنهادی بدهد فیلمی که پیشنهاد ندهد خنثاست و ترسو من با سکوت و ترس در قصه و مخصوصا فیلم هایم  کاری ندارم.

 

 

اشکان شاپوری سرباز و دریا

 

راجع به فیلم تازه تان سرباز و دریا...؟

من عاشق تمام جزئیات قصه ی سرباز و دریا هستم و  این فیلم را دوست دارم.

 

چرا این فیلم را به شیوه ی سیاه و سفید ضبط کردید؟

حس زیبا و نفیسی در فیلم سیاه و سفید وجود دارد که دوست داشتم در سرباز و دریا این حس وجود داشته باشد..من با دیدن فیلم های سیاه سفید با سینما عاشقی کردم و دوست دارم گذشته ها و عاشقانه های از دست رفته ام در فیلم تازه ام برایم زنده شود.

 

باز هم فیلم سیاه و سفید خواهید ساخت؟

حتما

 

 

می گویند شما بسیاربداخلاق و سخت گیر هستید و حتی برای گرفتن یک پلان وقت زیادی صرف می کنید؟

بداخلاقی را نمی دانم فکر نکنم که اینگونه باشد...اما من  در فیلم هایم به هر پلان به چشم یک بیت شعر نگاه می کنم و آن بیت باید چیزی شود که خودم بخواهم باید غرق در تمام جزئیاتش شوم و با روحیاتم سازگار باشد تا قبولش کنم.

 

 

 بحران در فیلم تازه تان نقش اساسی دارد،تمامی کاراکترهای سرباز و دریا درگیر بحرانی شده اند که آنها را به بیراهه خشونت و نابودی می کشد...شما می خواهید بگویید که بحران می تواند خشونت و نابودی را به ارمغان بیاورد و چقدر هم هوشمندانه و استادانه به این موضوع پرداخته اید،نظر خودتان چیست؟

 نگاهی به فاشیسم کن فاشیسم از همان نظریه ی نژاد باوری امپریالیسم می آید، فاشیسم متکی به زور و ترور آشکار بود، اما خودش را پنهان می کرد... تمام آزادی های دموکراتیک کشور را نابود کرده بود، اما خودش را در لفافه قرار می داد و پشت تعصب ملی پنهان می کرد،اما وقتی از خودمان می پرسیم فاشیسم چگونه بوجود آمده به بحران می رسیم...فاشیسم زاییده بحرانیست که اتمامش به زور و تشویش و تفتیش می رسد یک بحران عمومی...

 

پیشگویی اجتماعی در بیشتر نوشته ها و داستان های شما و دو فیلم اخیرتان بینوایان و سرباز و دریا...مشهود است..چقدر این پیشگویی برای خلق یک اثر واجب است؟

برایم اپیستومولوژیک، از آغاز فعالیتم تا به امروز خیلی جذابیت داشته و دارد من عاشق پیشگویی در آثارم هستم، هر موقع سراغ نوشتن می روم باید بدانم و حس کنم که قرار است چه شود...خود به خود باید این پیش بینی را بکنم که در سال های آینده اوضاع چطور است...وضعیت اقتصاد چه می شود...مخصوصا در فیلم که باید بسیار حساب شده جلو بروی که حس کهنگی و پوشالی نگیرد و همیشه دوست دارم فیلم هایی بسازم که هیچ وقت قدیمی نشوند به طور مثال شما آدم های بینوایان را تا پایان عمرت در کوچه پس کوچه های ایران و یا حتی پاریس هم خواهی دید.به نظرم بینوایان فیلم زنده ای هست فیلم باید تا ابد زنده باشد، اگر بمیرد فیلمی بوده که فقط به درد دوره ی خودش خورده.

 

 بینوایان

 

 پرستو منادی می گوید شما یکی از بزرگترین و کامل ترین آرشیوهای فیلم را دارید در کنار سینمای آمریکا (هالیوود)  به کدام سینمای بین المللی دیگر علاقه دارید؟

 من عاشقانه آن سینما را دوست داشتمو دارم، با اینکه از دهه ی 1970 به بعد تعداد شاهکارها کمتر شدند،اما هنوز در آرشیوم سراغشان می روم .در کنار آن سینما سینمای ایتالیا را بی نهایت می پذیرم و دوست دارم سینمای ایتالیا سینمای صادقی است.

 

 

 با دیدن سرباز و دریا در دفترتان به نظرم سرباز و دریا فیلمیست که بعد از دیدنش تازه برای تماشاگر شروع می شود... بینوایان با اینکه فیلم تلخیست اما بسیار فضای عرفانی و لطیفی دارد، بر عکس فیلم تازه تان سرباز و دریا که فیلم نا آرامیست...تمام فیلم هایی که ساختید با اینکه نگاهتان در آن ها پیداست اما هر کدام با دیگری فرق عمده ای دارد دوست دارم حستان را راجع به بینوایان بدانم؟

 بینوایان از خاطرم نمی رود دوستش دارم...به نظرم فیلم زنده ای است و برای هیچ وقت نمردن ساخته شده.

 در بینوایان آدم هایی را می بینم که از هم می پاشند...آنها هیچ وقتو فرصتی ندارند،نه فرصت خندیدن نه گریه کردن و نه عاشقی کردن دورو برمان را نگاه کن ببین در روز چقدر از این آدم ها را می بینی...آدم هایی که انگار محکومند به نفس کشیدن...من در بینوایان غرق این آدم ها شدم.آدم هایی که روبرویشان روزگار آرام و روشنی نیست.

 

چرا در فیلم سرباز و دریا به سراغ بازیگران و عوامل پشت صحنه ی برند نرفنید؟

یک این را بگویم که باید به همه فرصت دیده شدن را داد و خوشحالم که این فرصت را در تمام فیلم هایم به ناشناخته ها و افراد جوان می دهم...تنها فرقی که بین یک استعداد ناشناخته و یک برند است بیان نشدن است ما باید فرصت بیان شدن به آنها را بدهیم که خوب است، در سرباز و دریا یکی دو بازیگر کشف کردم که به آینده شان امیدوارم.

 

 اخلاق در کاراکترهای فیلم های شما که دل بسته هستند موج می زند آنها خالصند بطور مثال فرهاد و ساحل در سرباز و دریا... با تمام فاصله هایی که بینشان بوده هنوز با هم هستند و احساسشان به یکدیگر همان است؟

ساحل و فرهاد عاشقانه دارند و سکانس مورد علاقه ی من هم همانجاست این یک اخلاق گراییست آنها هر دو به پای هم ایستاده اند،ساحل نه دروغ گفته  نه احساسش در این سال ها عوض شده حس بین فرهاد و ساحل فراتر از دوست داشتن است حسی که اینروزها از دست رفته...ساحل یار فرهاد است و یار واقعی تا پای مرگ می رود.

 

 

سرباز و دریا اشکان شاپوری

 

 

در همان سکانس هم هست که فرهاد راجع به شاعری صحبت می کند که بیشتر عوامل سرباز و دریا می گویند این شاعر همان اشکان شاپوری است؟

(می خندد...) نمی دونم.

 

 فیلم بعدی تان؟

در حال تکمیل کردن سناریو هستم.

 

جناب شاپوری چرا از متنهای نویسندگان دیگر استفاده نمی کنید؟

بارها شده که متنی به من پیشنهاد شده اما داستان و ترکیب نوشتنتش با روحیاتم و باید بگم خودم و پیرامونم سازگار نبوده،یا ضعیف بوده متن هایی که برایم می فرستند آنچنانه جذبم نکردند که بتوانند ترغیبم کنند تا آن ها را بسازم اما در حال حاضر طرح خوبی از دوست نویسنده ای دارم که درباره ی معلولین است و در حال انتخاب نهایی اش هستم.

 

یعنی فیلم بعدی تان درباره ی معلولین است؟

بله به احتمال خیلی زیاد فیلمیست برای تلویزیون، نه سینما.

 

 در میان نویسنده ها و شاعرهای غیر وطنی جهان کدام را دوست دارید؟

خیلی ها هستند...هرمان هسه نویسنده ی مورد علاقه ی من است...بورخس را دوست دارم به علاوه ی داستان هایش شعرهایش بی مرزن نگاهش به جهان پیداست جهت گیری و جهانینی اش را دوست دارم ،عاشقانه های پل الوار را می پسندم به نظرم ذهنیش مثل شاملو است مثل یک چشم انداز ،باشکوه و تمام نشدنی...و لورکا،لورکا خودش را با عشق و فکر به آزادی پرورش داده جهانیتش کوچک نیست .ویکتور خارای شیلیایی هم می پسندم شاعری آواز خوان که تمامی اشعارش زنده و پویا هستند،نرودا هم دوست دارم او پای اصول و عقایدش ایستاد حتی در دوره ای از سالوادور آلنده حمایت کرد، اشعارش هدف یافته هستند نرودا پرنده وار می سراید... خوان رولفو هم تاثیر گزار است و در شرایطی شاهد جنگ تند مذهبی کاتولیکی بوده که فقط هفت سالش بوده با اینکه رولفو دو کتاب بیشتر منتشر کرده اما حجم تفکراتش در همین دو کتاب جا شده... دشت سوزان و رمان پدرو پارامو از بهترین ها هستند...خوان رولفو تاثیر زیادی بر گابریل مارکز-مندوزا و ماریو بارگاس بوسا گذاشته و این خط تفکر در سر تا سر آثارشان پیداست نگاه کنید،چقدر این تاثیر گیری درست بوده که تمام کسانیکه نام بردم از معتبرترین نویسندگان دوره ی خودشان شدند...اگر بخواهم درباره ی شاعران و نویسنده های مورد علاقه ام بگویم چند ساعتی را باید حرف بزنم...(می خندد)...

 

 

تا به حال به ساخت فیلم کمدی فکر کردید؟

بله بسیار... به شما این قول را می دهم که فیلم کمدی هم خواهم ساخت هم به نوع اسلپ استیک و هم گروتسک اگر وقت کنم برای استراحت و عوض کردن روحیه ساخت فیلم کمدی را تجربه خواهم کرد.

 

از کودکی تا دوران هنری تان زندگی پرفرازو نشیب و جذابی داشته اید خیلی ها می خواستند مستند شما را در زمینه فعالیتهای ادبی و تصویری بسازند اما زیاد مایل نبودید آیا فکر می کنید که روزی زندگی شخصی خودتان از همان کودکی که عاشق نوشتن شعر و سینما بودید تبدیل به فیلم شود من توسط پرستو منادی چیزهای جالبی درباره ی کودکی.زندگی تان تا شانزده سالگی با مادربزرگ و فیلم ساختنتان در سن 13-14 سالگی شنیدم خودتان چه فکری می کنید؟ می گویند زندگی شخصیتان مثل یک قصه است؟

شاید در ایامی آن اتفاقات را به صورت یک رمان بنویسم اما فعلا وقتش نیست، نمی دانم اما زندگی شخصی ام به جز کارها منظورم از کار یعنی شعر ها ، داستان ها فیلم نامه ها و فیلم هایم چیز زیادی برای توجه نشان دادن ندارد،من فقط یاد نگرفتم که عادی زندگی کنم عادی زندگی کردن را بلد نیستم.

 

به علاوه ی تم عشق که مولفه ی اصلی آثار شماست تنهایی.انزوا و گاهی اوقات غربت را در اشعار و فیلم هایتان در نظر می گیرید من فیلم شعر و ترانه ای از شما ندیدمو نخواندم که از تنهایی جدا نباشد؟

تمام چیزهایی که گفتی به همان تنهایی برمی گردد، تنهایی زندگی کردن بلدی می خواهد با اینکه سنو سالی از تنهایی من در شعرهایم گذشته،بعضی از آدمها را باید در تنهایی شان پیدا کرد و من سراغ همان آدم ها می روم...نمی توان تنهایی را در نظر نگرفت گاهی در تنهایی به خودم می گویم شاید دوستی و حتی عشق توهمی باشد برای ما انسانها که یادمان برود تنهاییم چون ما تنها بدنیا می آییم و تنها می میرم.

 

 

عشق و فقط عشق روابط آدم ها تنها مولفه ی اصلی ادبیات شعر و فیلم های شماست یکی از دلایل شهرتتان در شعر کار مداوم با تم عشق است دنیای فیلم و اشعار شما مجموعه ای از عشاق گوناگون است...؟

عشق را نمی توان دوست نداشت....عشق و آزادی تنها راهیست که ما را رستگار می کند... مثل نوشتن است شما تنها با نوشتن می توانید با خودتان حرف بزنید.

 

 

 

اشکان شاپوری

 

در فیلم هایتان نقش راحت وجود ندارد، بازیگران برنده ترین افراد در فیلم هایتان هستند، چون تمامی کاراکترهایی که تابحال خلق کردین جای بازی فراوانی داشتند... چگونه با بازیگرانتان ارتباط برقرار می کنید؟...نازنین انتظامی می گوید:در بینوایان یکی از بازیگرانتان به خاطر حرفهایی که برای گرفتن سکانس و نوع بازی کردنش گفته بودین یک ساعت گریه می کرد...

باید با آنها همسفر شد نباید بگذاری بازیگر تنها به جهان نقشش سفر کند،باید با او همراه باشی....  باید از حسو حال و چشمهایشان بخوانی که چه روزی را پشت سر گذاشته اند چه گذشته ای داشتند و حالشان چیست،باید تنهایی شان را بفهمی..باید با آنها یکی شد...آن ها قرار است چیزی را بازی کنند که من خلق کردم پس سعی می کنم  با آنها در این سفر باشم.و کارم اصلی ام با بازیگرانم قبل از گرفتن سکانس مورد نظرم شروع می شود.

 

از کودکی و نوجوانیتان بگویید؟

ما در کوچه ی بن بستی زندگی می کردیم کوچه ی بن بستی که همه همدیگر را می شناختند و همیشه همسایه ها به خاطر شیطنتهای من در خانه مان بودند... کودکی زیبایی داشتم بیشتر لحظاتم را با مادربزرگم که حالا نیست سپری می کردم و عاشق فیلم دیدن و سینما رفتن بودم عاشق ترانه ی "همچنان زمان می گذرد" فیلم کازابلانکا و همه جا زمزمه اش می کردم،حالا که فکر می کنم می بینم واقعا زمان زیادی گذشته و من با آن پسر بچه فاصله زیادی گرفتم...در نوجوانی ام هم کارهای دیوانه وار زیادی انجام دادم که وقتی یاد آن دوره می افتم  به خودم می گویم چجوری زنده ماندم. ...نوجوانی ام پر بود از شعر نوشتنو، فیلمو، سینما رفتن...

 

چقدر به دوران کودکی تان وابسته اید؟

 وابستگی ندارم فصلی از زندگی ام بوده که تمام شده،سر تا سر آن دوران را مه گرفته من تغییراتی زیادی کرده ام اما در خلوتم دلم برای آن پسر بچه ی تنگ می شه شاید هنوز هم در همان کوچه بن بست در حال بازی کردن باشه اگر آن پسر بچه را دیدین سلام مرا بهش برسانید...(می خندد)

 

اما برخی از اشعار و  ترانه هایتان مثل:ساده تر از ساده ترین.سفر.غربت.یادت باشه.هنوز چشمم به اون خونس عزیزم.و....آن دوران از زندگی تان را تداعی می کند؟

آن ترانه ها تکه ی بزرگی از دورانی هستند که از دست رفتند و تبدیل به خاطره شدند یک حس نوسالوژیک...برای همین هست که وقتی ساده تر از ساده ترین را می خوانید دلتان می خواهد به کوچه باغ کودکی تان بروید و به گذشته هایتان سر بزنید...کوچه باغی که شاید جایش را به ساختمان ها و آسمان خراشها یا رخدادها داده و شاید دیگر کسی چشم براه شما نیست یعنی اینکه شما سالهاست که خود خواسته ترکش کرده اید و از آنجا رفتید چون راه دیگری جز رفتن نداشتید و میلی هم برای برگشتن ندارید چون فرار کردید فرار از خودتان...خودتان را جا گذاشتید و نمی خواهید دنبال خودتان بروید.

 

در این ترانه هابیشتر کاراکتر مورد نظر از خودش فرار می کند؟

برداشت ها با هم تفاوت دارد.

 

با صادق هدایت و شاملو؟

 صادق هدایت تا انتها رفت جنونش تاریک نبود و شاملو را اونقدر دوستش دارم که همیشه به خودم می گویم اگر شاملو الان بود چه می نوشت.

 

 دو فیلم اخیرتان و اکثر  اشعارتان عاشقانه های بسیار تلخی هستند مثلا بینوایان و سربازودریا  فیلم های عذاب آوری هستند و دیدنشان سخت است چرا روایت پردازی و برخی از شعرها و ترانه های این دوره از زندگی تان انقدر تلخ است؟

من دارم روزهایی از زندگی ام را سپری می کنم که از کسانیکه دوستشان دارم دورم..بیشتر دوستانم در این وادیه خارج از کشور هستند و رفتند تعداد کمی از ما در ایران مانده ایم گاهی وقت ها با بی حوصلگی سرو کله می زنم و همچنان مشغول ادامه دادن هستم هنوز می نویسم و سالهاست در این اتمسفر نفس می کشم و نرفتمو اینجام و بصورت مداوم در این چرخه حضور دارم... شاید فرق است بین کسیکه چراغ خانه اش را خودش روشن می کند یا وقتی می رسد چراغ خانه اش روشن است.من از آن دسته آدم هایی هستم که چراغ خانه و اتاقم را خودم روشن می کنم...

 

از چاپ کتابتان خبری نیست؟

این سوال دیگر برای همه تبدیل به یک اپیدمی شده و جوابش هم بسیار سخت...در فکرش هستم و قول می دهم که وقت بیشتری برای کتابم بگذارم تا به چاپ برسد.

 

تا به حال عشق را تجربه کردید؟

می خندد....سوال بعدی....

 

اشکان شاپوری

 

 

مرگ آگاهی در آثارتان همیشه بوده مرگ چه در اشعار و چه در قصه ها و فیلم نامه هایی که نوشتید و فیلم هایی که ساختید عنصر پر رنگی است.اشکان شاپوری چه نگاهی به مرگ دارد؟

 مرگ یک ضرورت است،اما ترسم از مرگ ریخته بنظرم مرگ کامل کننده ی خود ماست و می تواند یک تعویض جهان باشد،شاید زیباترین لحظه ای باشد که آدمی تکلیفش با خودش مشخص می شود و از بند که همان زندگیست رها و خلاص می شود...لحظه ی آزادی و شاید خاموشی مطلق حسی که فقطو فقط خودت قرار است تجربه اش کنی چیزی نیست که دیگری تجربه اش کرده باشد و برایت تعریف کند...من زندگی ام با شعر و سینما گذشته... شاید خداحافظی ام غم انگیز باشد، اما من تا تهش رفتم و ترسی از مرگ ندارم... وقتی کسی در تنهایی شعری از من را زمزمه کند و یاد عاشقانه ای بیفتد،قصه هایم را بخواند و کتابم را ورق بزند یا فیلمم را ببیند و با هرکدامشان عاشقی کند من زنده ام و هیچ وقت نمی میرم...

 

 

گفتگو:شادی دادگر-رسول فاطمی.

تنظیم:فرزانه محبی.

عکس ها:لیلی کریمی-رونا محمد پور.

 

ارسال نظر برای این مطلب

نظرات برای این پست غیر فعال میباشد .
Profile Pic
سایت فرهنگی و هنری آوانگارد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟